جدول جو
جدول جو

معنی نظر برافکندن - جستجوی لغت در جدول جو

نظر برافکندن
(عِ بِ دَ)
نظر انداختن. نگاه کردن. نگریستن:
شیر فلک به گاو زمین رخت برنهد
گر بر فلک نظر به معادا برافکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَ / غِ لَ تَ)
نمک افکندن. نمک پاشیدن:
نعره کنان چون نمک بر آتشم ایرا
غم نمکم بر دل فگار برافکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ دَ)
چشم انداختن. (یادداشت مؤلف). نگاه کردن. نگریستن: نظر در قعر چاه افکندن. (کلیله و دمنه) ، میل کردن. روی آوردن. دل بستن:
ما که نظر بر سخن افکنده ایم
مردۀ اوئیم و بدو زنده ایم.
نظامی.
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه می رود نهانی.
سعدی.
، توجه کردن. مورد عنایت و التفات قرار دادن
لغت نامه دهخدا